امیرحسینم رفتی کرمان پیش مامان جون و بابا جون
عزیزم چند روز بود که بهانه گیری خونه بابا جون و مامان جون را می کردی.دیروز عمو مهرالله گفت می خواد برای کاری بره تهران.بابایی هم گفت برای اینکه بری تهران باید از کرمان رد بشی پس امیر حسین را هم با خودت ببر که چند روزی پیش خاله ها و دائی هاش باشه و وقت برگشت برو دنبالش. عزیزم اینقدر خوشحال شدی که سریع رفتی ساکت را بستی و تا عصر که عمو اومد دنبالت آروم و قرار نداشتی ، کلی هم واکس مو به سرت زدی .حالام که دارم اینو مینویسم شما کرمانی و منم دلم برات کلی تنگ شده از دور میبوسمت. ...
نویسنده :
فرشته و یدالله
9:48